راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

14ماهگیت مبارک

سلام سلام عزیزم امروز24اردیبهشت ماهگرد 14تو و وارد 15 ماهگی شدی خیلی خوشحالم از اینکه یه ماهم بزرگتر شدی واحساس میکنم تو این ماههای اخیر خیلی بیشتر متوجه همه چی می شی چی بگم که همه کارات شیرین وجذاب اینکه عاشق دردری با کالسکه باشه که دیگه دست بردار نیستی تا لباسای بیرونت تو میبینی میگی دردر عاشق آب البته خودتم بچه تمیزی هستی تا چیزی میخوری دستت کثیف میشه دستتات رو بالا نگه میداری تا بشوریم خوشگل تمیز عسل بخورومت یکی دو باری بابا برات پفیلا گرفت ودست بچه ها هم پفک وچیپس دیدیی دیگه کاغذ شو شناختی اون روز با کالسکه از جلوی سوپر رد میشدیم دستت وبردی قشنگ یکی برداشتی  نمیدونیم چی تا یه کیک گرفتم دادم دستت اونو ازت گرفتم از هفت ماهگیت همیشه ...
26 ارديبهشت 1392

خاطره من تو دو روز...

سلام دوست جونام خاطره من تو دو روز پنجشنبه وجمعه 19و20 اردیبهشت 92که تو ادامه مطلب میزارم بزرگ شدم بخونم کیف کنم                     پنجشنبه که از خواب بیدار شدم ساعت 11بودمامان جونم کوه شو رفته بود وبرگشته بود باباجونم هم رفته بود مغازه مامانم بعد تعویض لباسام وپمپرسم وشتشوی دست وصورتم بهم صبحانه تخم مرغ داد خوردم منم تی وی نگاه کردم یه آهنگ بود خیلی خوب بود مامانم گفت لیلاست نانای میکنه منم دوست داشتم اینجا محو تماشا شدم بعد خوردن صبحانه وکمی بازی مامان گفت که بابا جون میره قزوین مسابقه ما هم میریم خونه مامانی ساعت یک رفتیم دنبال ...
21 ارديبهشت 1392

ماهی عید

راستین جونم علاقه زیادی به حیوانات داری  ...   ولی چون تا میبینیشون هی میخوای بگیری و دست میزنی ما برات هیچی نگرفتیم بابا یه قناری گرفته بود وقتی تو 6ماهه بودی برد خونه مامان بزرگ هنوزم اونجاست تو به اون مبگی جو جو خیلی دوستش داری تا میرسی میخوای ببینیش      اینم ماهی عیدمون که تا دستت نزدیک تنگ میره میخوای بگیریش   عید تو خونه همه تنگ ماهی رو میکشیدی و دو سه جا هم آب تنگ ریختی خیلی سرعت عملت بالاست تا بگیرمت میرفتی        اینجا خونه دوستمون خاله فرزانه که سه تا جوجو داشتو تو فقط میخواستی از تو قفس درشون بیاری وبچلونیشون          ...
19 ارديبهشت 1392

هدیه روز مادر

   سلام راستین جونم گل پسرم عزیزم واقعأ ازت ممنونم بهترین هدیه عمرم رو گرفتم....     تافلاش هر دوربینی رومیبینی این شکلی میکنی                           اینجا در حال برسی گل که ببینی ایرادی نداشته باشه      اینم کادوی بابا برای روز زن مرسی عزیزم         پسرم اینقدر عاشق آب بازی هستی تا میخوام دستاتو بشورم باید کلی آب بازی کنی بعدشم با گریه  از آب دست میکشی....دیروز که جمعه بود کلی برات لباس عوض ک...
14 ارديبهشت 1392

یاد بود

                                                سلام راستین عزیزم فردا ١٢اردیبهشت٩٢پنجمین سالگرد ازدواج من وباباست  ٥سال پیش تو چنین روزی که پنجشنبه هم بود ما جشن عروسی مون رو برگزار کردیم ...
11 ارديبهشت 1392

مادر

  مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند. گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد                         تقدیم به آنی که بهشت زیر پایش جا دارد به مادرم... که مهرش تا ابد در دلم جای دارد. تو بهترین گل، میان شهر گلهایی تو رنگ آفتابی، شب که می رسد، مثل ستاره، گوئیا مهتابی مادر خوبم، روزت مبارک هر کس پیشانی مادر خویش را ببوسد، از آتش جهنم دور می ماند . . . به سلامتیه مادرم ! تنها کسی که همیشه بیشتر از خودش و بیشتر ...
10 ارديبهشت 1392

تشویق به راه رفتن

سلام عزیزم ببخشید تو این روزا وقت کم میاد تو خونه زیاد نیستیم همش میریم دردر و خونه مامانی خونه بودنی هم کار وشاگرد ورسیدگی به شما وکارای این فصل ودیگه خیلی وقتم پر بود  راستی چند روزی بودچرخی که مامانی تو سیسمونیت خریده بود برای راه رفتنت آوردم تا با اون راه بری ولی همش میشینی و با عروسکای اون مشغول میشی گاهی بلند میشی چند قدمی میری بازم میشینی آهنگ اونو میزنی دیروز بابا برات یه ساده شو آورد ولی اونم سبک گاهی چپه میشه اینم بگم که باهاش خوب راه میری گاهی ام برعکسش میکنی وبا چرخاش بازی میکنی     دوست داری بری ببری زیر کابینت ها بعدش میزاری اونجا میشینی میای  مدتی برا خودت یه تون...
9 ارديبهشت 1392

چند روز گذشته

سلام راستین جونم عزیزم پسر شیطونی شدی یه جا بند نمیشی از لحضه بیدار شدنت شروع به فعالیت میکنی تا خسته بشی بخوابی با سرعت چهار دست وپا میری گاهی از وسایل خونه میگیری و راه میری ولی چون سرعتت کم حوصلت سر میره سریع میشینی وبه راحت ادامه میدی چهارشنبه ٢٨فروردین با مامانی بردیمت کنترل دکترت راضی بود فقط گفت که این آقا تنبل باید راش ببرین با هاش تمرین کنین راه بره بعدم قطره آهن وشربت زینک وشربت کلسیم داد وشیر خشک هم برات سوپ رامیل نوشت خدا رو شکر خریدم دادم خوردی بهت ساخت بابا رفته بود کرمانشاه مسابقه ما٣روز خونه مامانی بودیم وقتی خونه مامانی هستیم بهت خیلی خوش میگذره یا همش بیرون وگردشیم یا با بچه ها بازی میکنی بعد دکترم رفتیم خرید...
1 ارديبهشت 1392
1